غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
دردِ احبا نمیبرم به اطبا
.
توی مترو کتاب دستم بود و بیاختیار از آتیش سوزوندنهای ابراهیم و خواهر برادرهاش، هر از چند گاهی لبخندی به لبهام میاومد. کمکم متوجه شدم نظر بغلدستیها بهم جلب شده! به همین خاطر سعی کردم خودم رو جمع کنم. توی چند صفحه بعد اما، بغض جای لبخند رو گرفت. خدا رو شکر این یکی نظر کسی رو جلب نکرد.
ادامه مطلب
درباره این سایت